close
تبلیغات در اینترنت
ضرب المثل بخیل سومی را خدا بکشد

تبلیغات

به تو سوگند

    خوش است درد که باشد امید درمانش

    دراز نیست بیابان که هست پایانش

    نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست

    که جان سپر نکنی پیش تیربارانش

    عدیم را که تمنای بوستان باشد

    ضرورت است تحمل ز بوستانبانش

    وصال جان جهان یافتن حرامش باد

    که التفات بود بر جهان و بر جانش


بهار

    زندگـی ، فهم نفهمیدن‌هاست
    آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت،

    با ماست

    در نبندیم به نور!
    در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم
    زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است
    وزن خوشبختی من،
    وزن رضایتمندیست !

    "سهراب سپهری"

درباره ما

    به تو سوگند
    برای من سولماز شریفی « زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست مهربانی هست سیب هست ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید كرد» هست . به توسوگند سایتی است سرگرم کننده ، آموزنده ، شاد و .....دوست من ، با نظرها ،پیشنهادها وانتقادهای خود، همراهم باشید . باسپاس کارشناس ارشدادبیات فارسی وادبیات کودک ونوجوان وادبیات تطبیقی

تبلیغات

    Rozblog.com رز بلاگ - متفاوت ترين سرويس سایت ساز

ورود کاربران

عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی : * کد امنیتیبارگزاری مجدد

نظرسنجي

    نظرشما بازدید کننده عزیز ، درباره محتویات ومطالب ارسالی سایت به توسوگند چیست ؟





آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 215
    کل نظرات کل نظرات : 7
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 0
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 0

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 145
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 159
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 1
    آي پي امروز آي پي امروز : 23
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 20
    بازدید هفته بازدید هفته : 484
    بازدید ماه بازدید ماه : 384
    بازدید سال بازدید سال : 503
    بازدید کلی بازدید کلی : 8,539

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 66.249.66.150
    مرورگر مرورگر : Netscape 5.0
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز : یکشنبه 13 خرداد 1397

ضرب المثل بخیل سومی را خدا بکشد

 

ضرب المثل های خنده دار,داستان های ضرب المثل ها

داستان ضرب المثل بخیل سومی را خدا بکشد

 

اگر کسی در زندگی بخیل باشد و خیر و خوبی او به دیگران نرسد این ضرب المثل حکایت حال او می شود.

روزی روزگاری سه رفیق وسه همراه که یکی از یکی بخیل تر بود،همدل و همسفر شدند.

آنها می رفتند که در بیابان کیسه زر پیدا کردند.

سکه هارا بیرون ریختند و همه را شمردند،ولی هرچه کردند نتوانستند آنها را بین خودشان تقسیم کنند. این بود که به جان یکدیگر افتادند وشروع به زد و خورد و دعوا کردند. کار دعوا گرم شده بود که ناگهان از دور گروهی سوار پیدا شدند .

 

سه رفیق دست از دعوا کشیدند و منتظر ماندن وقتی گروه سواران به آنجا رسیدند،یکی پرسید: « برای چه به جان هم افتاده اید؟ مگر بیابان جای دعواست؟»

اولی پرسید: شما که هستید و چرا می پرسید؟

بزرگ سواران گفت:من امیرزاده این شهرهستم.باید به من بگوییدکه چه شده؟

دومی گفت: ماسه نفر بخیل هستیم ،چیزی در بین راه پیدا کرده ایم که نمی توانیم آن را بین خودمان تقسیم کنیم.

 

امیرزاده گفت: این که کاری ندارد،تقسیم آن چیزی را که یافته اید به من واگذار کنید.

قول می دهم هر سه از کار من راضی شوید.

سومی گفت:درد ما این نیست! هیچ یک از ما سه نفر دوست نداردچیزی از آنچه را که دارد ، به دیگری برسد،برای همین این طور به جان هم افتاده ایم!

امیرزاده به فکر فرو رفت و گفت: این هم چاره ای دارد.هر یک از شما به من بگوید تا چقدر بخیل است که من کیسه زر را به او ببخشم.

 

اولی پرسید: یعنی چه؟

-یعنی این که هر کس بخیل تر باشد،این کیسه زر به او می رسد.

سه بخیل تا این راشنیدند،باسروصداشروع به تعریف از خودشان کردندکه زودتر بگویند.

امیرزاده آنها را ساکت کرد و گفت: آرام باشید! من می گویم که چه کسی حرف بزند.

بعد رو به بخیل اولی کرد و گفت:تو بگو که چقدر بخیلی؟

 

اولی گفت:جناب امیرزاده،من آنقدر بخیلم که حاضر نمی شوم حتی یک دینار به فرزند خودم بدهم و در این کار آنقدر پیش می روم که می گویم پول و داراییخودم،برخودم هم حرام است. برای همین دوست ندارم چیزی به دیگران بدهم.

دومی گفت: این که چیزی نیست! من آن قدر بخیل هستم که اگر کسی به دیگری چیزی ببخشد،چشم ودلم آتش می گیرد و حالم بد می شود!

امیرزاده گفت:خب تو بگو سومی؟

-هیچ کس به اندازه من بخیل نیست! برای آن که اگر کسی به خود من چیزی ببخشدجگرم آتش می گیرد ومی خواهم از غصه واندوه بمیرم!

 

امیرزاده این حرف ها را که شنید به همراهانش دستور داد بخیل سوم را بکشند،بخیل دوم را از آن سرزمین بیرون کنند و پول و دارایی بخیل اول را گرفت و میان همراهان خود تقسیم کرد. در حالی که با خود می گفت:بخیل سومی را خدا بکشد.

 

منبع:کتاب قصه ما مثل شد


تاریخ ارسال پست: یکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت: 22:54
برچسب ها : ,,,

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب


نام
ایمیل (منتشر نمی‌شود) (لازم)
وبسایت
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) :S
نظر خصوصی
مشخصات شما ذخیره شود ؟ [حذف مشخصات] [شکلک ها]
کد امنیتی