loading...
به تو سوگند
سولماز شريفي بازدید : 67 یکشنبه 31 تیر 1397 نظرات (0)



نماد حیوانات در ایران, نماد حیوانات در ایران باستان

نماد حیوانات در ایران باستان

 

پروانه

نماد و نشانه ی مهر و دوستی و جانسپاری و از خودگذشتن در میان نویسندگان ایران و در اندیشه ی ایرانی "پروانه" است که با شگفتی هر چه بیشتر چندان خویش را به شمع و چراغ می زند تا بسوزد و در پای معشوق خود که همان فروغ و نور و چراغ است بمیرد و خاکستر شود. و در این سوختن به هیچ کس داوری (شکایت) نبرد . و از هیچ کس پناه نخواهد و از هیچ کس یاری نپذیرد . و سوختن در راه معشوق را چون جان شیرین گرامی دارد.

 

شتر

نشانه ی آهستگی و درنگ و بردباری در میان ایرانیان "شتر" است که خار می خورد و بار می برد و آهسته آهسته در میان بیابان های تشنه و تفته ی ایران زمین راه می پیماید و مردمان را از شهری به شهری می رساند و بارها را از اینجا به آنجا می کشاند ، و در برابر چندین کار و سختی از خداوند (صاحب) خود جیزی نمی خواهد و اگر خاری در بیابان پیدا کند می خورد و اگر پس از چند روز ، آبی در رهگذار خویش بیابد می نوشد و بر کسی از این همه تشنگی و گرسنگی نمی خروشد و همه ی سختی ها و دردها را بر خود هموار می کند .

 

سگ

نشانه ی گذشت و پیمانداری و وفا "سگ" است که پاره استخوان خشک می خورد و با آنکه گوشتخوار است به کمی نواله جو می سازد و گله گوسپندان فربه ی پرگوشت را از چنگ و دندان گرگان و دیگر درندگان رهایی می بخشد . و بسیار دیده شده که در این راه جان شیرین را از دست می دهد . و در چنگال شیر و پلنگ یا گرگان بیشمار پاره پاره می شود تا گوسپندان را رهایی بخشد ، و در شب های سرد که استخوان مردمان از سرما می ترکد بر بالای بام و یا کنار دیوار ، خانه ی خداوندش (صاحبش) را پاسبانی می کند .تا دزد و درنده و دروغ به آن خانه زیان نرساند.

 

شاهین

نشان ی برتر منشی و غرور و بلند پروازی ، "شاهین" یا عقاب است که در بلندای آسمان و بر فراز ابرها پرواز می کند و خانه اش را در افراز تخته سنگ های کوه های بلند می سازد و هنگام نشستن نیز بر بلندترین تخته سنگ می نشیند ، و خویشتن را از همه برتر و بالاتر می داند ، و سر به هیچ نیرو خم نمی کند .

 

شیر

نشانه ی نیرو و پیروزی "شیر" است که پادشاه جنگل یا پادشاه درندگانش می خوانند و هیچ جانوری را یارای برابری با او نیست و رفتار او نیز بسیار با شکوه و ترسناک است و هیچگاه با شکم پر به جانوران یورش نمی برد .

 

روباه

نشانه ی دورویی و نیرنگ " روباه " است که بسیار تیزهوش است اما هوش و زیرکی خویش را در راه دزدی و دستبرد زدن به لانه ی مرغان دهکده یا مرغکان بیابان به کار می برد و همواره نیز از این زیرکی خود برخوردار و کامیاب می شود اما گاه باشد که در راه یکی از دزدی ها به چنگ سگ پاسبان افتد که بیاری خروس که پیام آور سروش است شبها بیدار می ماند. تا دزد و دروغ را به لانه و دهکده راه ندهد . 

 

منبع:tamadonema.ir

سولماز شريفي بازدید : 29 دوشنبه 04 تیر 1397 نظرات (0)

 

 سبک هنری معماری باستان

 

ما بسیاری از ساختمان ها و نشانه های جهان باستان را می بینیم که تا امروز باقی مانده اند. نگاهی دقیق تر به آنها نشان می دهد که فناوری و تکنولوژی که آنان استفاده می کردند بسیار جلوتر از زمان خودشان بوده است. در این گزارش تصاویری را خواهید دید که وجود فناوری در دنیای باستان را اثبات می کند.

 

اهرام مصر تنها بناهای ساخته شده به این شکل نیستند، هرم های مشابهی در مکزیک، اندونزی و هند هم وجود دارند.

این عکس ها نشان دهنده ی اشراف کامل آنها به ستاره شناسی و نجوم است.

 

فناوری‌های باستان

 

تصور کنید این سازه بدون استفاده از ابزار و آلات امروزی ساخته شده است.

 

سبک هنری معماری باستان

 

 این یک دیوار طبیعی نیست.

 

فناوری های باستان

 

دستگاه برش سنگ در زمانی که هیچ دستگاه برش سنگی وجود نداشته است؟! 

 

 

مثال دیگری از فناوری های حفر و تراشیدن بدون نقص سنگ ها در گذشته.

 

 

نمونه ی دیگری از شاهکارهای برش سنگ در عصر باستان.

 

 

ساختار این آوارهایِ شگفت انگیز نیازمند بازنگری دوباره است.

 

 

هیچ صخره ای به طور طبیعی این شکلی نیست. بدون شک یک فناوری در انجام آن دخیل بوده است.

 

 

 شاید در عصر باستان یک آمفی تئاتر و یا استیج برگزاری مراسم بوده باشد!

 

 

هیچ کسی دقیقاً درباره ی حقیقت این سازه ها چیزی نمی داند اما این طور که به نظر می رسد برای ساختش زمان و انرژی زیادی صرف شده است.

 

 

ترکیب و تداخل ماهرانه و ایده آل این سنگ ها چگونه انجام شده است؟

 

 

  

 

سازه ای سنگی در بولیوی که به آن «دروازه خورشید» گفته می شود که کنده کاری های بدون نقص و بسیار ماهرانه ای براساس توقیت ستارگان بر روی آن انجام شده است.

 

 

منبع: tabnakbato​.‎​ir

سولماز شريفي بازدید : 23 چهارشنبه 30 خرداد 1397 نظرات (0)
زنان حرامسرای قاجار ، نیمه پنهان تاریخ!

 

 زنان  در دوره های گوناگون تاریخی همواره تحت سیطره جامعه مردسالار حاکم بر جامعه بودند و برای رشد و شکوفایی توانایی هایشان با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم می کردند.

 سرگذشت زنان پنهان در پستوها و حرمسرا

زنان در تاریخ ایران، نیمه فراموش شده و نادیده گرفته شده ساختارهای سنت باور و مردسالار ایرانی بوده اند. محصور ماندن در حصار پستوها و حرم سراها، ارتباط زنان را با دنیای بیرون و هر آنچه مظاهر تمدن و پیشرفت بود، قطع می نمود و آنان را به موجوداتی بی خبر، ناآگاه و قابل چشم پوشی بدل می کرد. در جامعه قاجار تنها دختران خانواده های روشنفکر و ثروتمند، آن هم نه با حضور در اجتماع، بلکه با استفاده از معلم سرخانه آموزش می دیدند. جامعه ای که گرفتار اوهام و خرافه پرستی بود و سواد زنان را مغایر با احکام شریعت می دانست، و با چنین قید و بندهایی برخی زنان باسواد، ناگزیر از پنهان نمودن سواد و دانش خویش بودند.
از دیگر مظاهر خرافه پرستی در جامعه سنتی قاجار، مکروه دانستن خاطره نویسی از سوی زنان بود. مبتنی بر این باور، اگر زنی به هر ترتیب موفق به آموزش و فراگیری خواندن و نوشتن می شد، دست نوشته ها و خاطرات خود را می سوزاند و آن را از دیگران پنهان می کرد. تنها چند مورد خاطره نویسی از زنان دوره قاجار به جا مانده است که با توجه به کمیاب بودن این گونه نگارشات بسیار حائز اهمیت هستند. مادامی که زن نمی توانست بسان مردان از حق اختیار در ازدواج، حق آموزش، اشتغال و ظاهر شدن در اجتماع برخوردار باشد، القاب کمینه، ضعیفه، عاجزه و امثال آن، که القابی رایج در دوره قاجار و پیش از آن بودند را به ناچار پذیرا بود. القابی که به شدت از ارزش و منزلت والای زن می کاهد و آنان را به عنوان جنس دوم و فروتر از مردان معرفی می کند و شایسته ترحم و دلسوزی جنس برتر می داند.

پیداست که در چنین جامعه ای زنان دارای هویت مستقل نبودند؛ چراکه صرفاً ناموس پدر، برادر و شوهر خویش محسوب می شدند. تاریخ ایران که خود نتیجه نگارش های مردانه است، از زنان کم گفته و کم حکایت کرده است و آنجا که می خواهد ردپای زنی را در لابه لای اوراق خود ثبت کند، به نقش منفی و مخرب زنان در حرمسراها و دربار و نیز فریب مردان اشاره می کند. اگر چه گاه استثنائاتی دیده می شود و زنان بزرگی، موفق به ثبت نام بلند خویش در تاریخ گردیدند، اما جای تأسف است که در بخش بزرگی از تاریخ ایران، با نادیده انگاری نقش زنان مواجهیم. با چنین محدودیت های ساختاری که بر جامعه زنان ایرانی حاکم بود، انتظار نقش آفرینی و اثربخشی بر حرکت های تاریخی، انتظاری متوقعانه و به دور از واقعیت های جامعه است، اما آنچه جالب توجه و مورد تحسین نسل امروز است، حرکت های بلندی است که زنان دوره قاجار علیرغم محدودیت ها و تنگناهای ساختاری به پیش بردند و تاریخ نگاران را ناگزیر از ثبت نام و فداکاری های خویش نمودند.

 در جامعه قاجار که آمار بی سوادی زنان نزدیک به صد در صد بود، یافتن زنان تحصیل کرده، امری دشوار است. از جمله زنان آگاه و باسواد ایرانی در دوره قاجار که دست نوشته هایی گرانبها از خود به یادگار گذاشته اند، می توان به بی بی خانم استرآبادی و تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه اشاره کرد.
کتاب ارزشمند بی بی خانم استرآبادی، "معایب الرجال" نام دارد که در پاسخ به رساله توهین آمیز "تأدیب النسوان" نوشته شده است."تأدیب النسوان" رساله ای بود که نویسنده آن، زنان را از شرکت در فعالیت های اجتماعی نهی کرده بود و درخواست های جامعه زنان برای تغییرات اجتماعی را به سخره گرفته بود. بی بی خانم استرآبادی کتابی در پنج فصل می نویسد و در آن به دفاع از حقوق زنان و عوامل سدکننده پیشرفت آنان می پردازد.(1)

این کتاب در زمان خود یعنی در سال 1274ه.ق اجازه چاپ نمی یابد، اما بعدها توسط وی به مجلس برآمده از مشروطیت تقدیم می شود. همچنین در خاطره‌نویسی‌های تاج‌السلطنه، دختر ناصرالدین شاه، که به شرح حال خود به عنوان یک زن می پردازد، نوشته هایی درباره وضعیت رقت بار و ناتوانی زنان ایرانی و عدم امکان آموزش آنها در دوران پیش از مشروطه به وفور به چشم می خورد.(2)
کمبود زنان باسواد که به شرح حال خود و همجنسانشان بپردازند و نادیده گرفتن زنان از سوی تاریخ نگاران مرد، بر ارزش چنین نوشته هایی می افزاید. در مورد فعالیت های سیاسی و اجتماعی زنان در دوره قبل از مشروطه، باید گفت در جامعه بسته و استبدادی دوره قاجار، امکان فعالیت های آزادانه و تشکل های سیاسی و اجتماعی حتی برای مردان فراهم نبود، چه رسد به زنان که از ابتدایی ترین حقوق نیز محروم بودند.
با این حال دوره پیشامشروطه شاهد دو حرکت بزرگ از زنان بوده است که به باور تاریخ نگاران در حکم زمینه هایی برای جنبش بزرگ مشروطه بوده اند. این دو حرکت ارزشمند، پیش قراولی زنان در بلوای نان در سال 1277 ه.ق و دیگری حضور فعال آنان در جنبش تنباکو در سال 1309ه.ق است.

بلوای نان

بلوای بزرگ نان که در سال 1277 ه.ق رخ داد، از جمله نخستین حرکت های سیاسی و اجتماعی زنان دوره قاجار است. سیاست های نادرست شاهان قاجاری هر روز مردم را گرفتار مشکل تازه ای می کرد. یکی از بحران های مهم این دوران، خشکسالی و در پی آن قحطی نان بود. احتکار غلات و آذوقه توسط دولتمردان و ثروتمندان و فروش آن به بهای گزاف به مردم، سبب تشدید بحران گردید. مردان و زنان تحرکات زیادی در اعتراض به این وضعیت از خود بروز دادند، اما همچنان نانوایی ها شلوغ و نان کمیاب بود، تا اینکه حرکت گسترده ای از سوی زنان برای مقابله با این بحران صورت گرفت. در اعتراضی گسترده، چند هزار زن راه را بر کالسکه ناصرالدین شاه که از شکار بر می گشت، بستند و از او مصرانه درخواست کردند تا به وضع نابسامان مردم رسیدگی کند. در این میان یکی از مردان و محافظان شاه به نام کامران میرزای نایب السلطنه که در احتکار گندم دست داشت، توسط زنان تادیب شد. شاه با مشاهده ازدحام زنان و هجوم بردن آنها به دروازه بانان شهر که برای مهار شورش قصد بستن دروازه های شهر را داشتند، برآشفت. وی به محمود خان نوری، کلانتر تهران دستور پایان دادن به غائله را داد. بدین ترتیب مأموران کلانتری به زنان حمله بردند. حتی شخص کلانتر نیز در معرکه حضور پیدا کرد و به ضرب و شتم زنان پرداخت. با ضربت های او زنی خون آلود شد و این مسئله سبب هیاهوی بیشتر زنان گردید و با وجود سخت گیری و هجوم به آنان، شورش و اعتراض زنان همچنان ادامه داشت، تا اینکه شاه برای خواباندن غائله دستور به فلک کردن و سپس اعدام کلانتر شهر را در همان مکان داد. آن روز به طور موقت طغیان فرو نشست.(3)
فردای آن روز چون مشکل نان همچنان لاینحل باقی مانده بود، بار دیگر زنان به اجتماع پرداختند. شاه برای مقابله با اجتماع آنها سربازان و توپچی ها را وارد عمل کرد، اما زنان شجاعانه به سربازان حمله آوردند. آنچه به آرام شدن شورش نان کمک کرد، دستور شاه به بزرگان شهر برای ترتیب جلسه ای در خانه نصرت الدوله بود. طی این جلسه میرزا موسی وزیر دارالخلافه ناصری که گفته می شد با نانواها هم کاسه بود، از کار برکنار شد و امور نانوایان به ملک التجار واگذار شد. علما موضوع را پایان یافته تلقی کردند و از زنان و مردان خواستند تا به غائله خاتمه دهند.(4)

غوغای تبریز

در غوغای تبریز برای نان نیز زنان مبارزی همچون زینب پاشا، سبب تداوم مبارزه با استبداد قاجاری شدند. مشارکت و فعالیت زنان در این مقطع تاریخی، که سال های حاکمیت استبداد عریان بر جامعه ایرانی بود، بسیار قابل ستایش است.

جنبش تنباکو

رخداد مهم دیگر در این دوره، جنبش تنباکو است. این جنبش که در زمان ناصرالدین شاه به وقوع پیوست، از جمله مهم ترین حرکت های گسترده ی سیاسی دوره قاجار است که برای نخستین بار مردم در برابر استبداد و استعمار مقاومت کرده و قادر به قبولاندن خواسته خویش بر نظام خودکامه قاجاری شدند.
در این شورش که در پی فتوای علما در اعتراض به واگذاری امتیاز توتون و تنباکو به تالبوت انگلیسی به راه افتاد، زنان نقش پررنگی را ایفا نمودند. تعداد زیادی از زنان سنگلج جهت حمایت از شورش تنباکو و تداوم مبارزه، اقدام به بستن بازار کرده و با این اقدام حیات اقتصادی بازار را به مخاطره انداختند. پس از بستن بازار، جمعیت انبوه زنان به طرف ارگ دولتی به راه افتادند و مردان نیز به دنبال زنان روانه ارگ شدند. در گرماگرم تظاهرات زنان، به آنان خبر رسید که امام جمعه منصوب شاه با سخنرانی تهدیدآمیز مردم را از ادامه جنبش باز می دارد. با شنیدن این خبر زنان به مسجد شاه رفتند و وی را از منبر به زیر کشیدند و سپس به میدان ارگ بازگشتند. شاه با ارسال پیام آنان را به آرامش دعوت کرد، اما زنان فریاد می زدند: ما شاه نمی خواهیم. در این میان زنان، وزیر دربار را که به آنها گفته بود چرا دیگر به خانه هایتان نمی روید؟، مضروب ساختند و به نایب السلطنه که بار دیگر به قصد پراکنده کردن زنان آمده بود، حمله بردند و او را وادار به عقب نشینی و فرار به داخل عمارت سلطنتی کردند. یکی از زیردستان نایب السلطنه که وضع را بدین گونه دید، به دسته ای از سربازان دستور شلیک داد. عده ای کشته شدند و پس از آن مردم به دستور علما پراکنده شدند.اما روز بعد دوباره بازگشتند و این کار تا لغو قرارداد توتون و تنباکو ادامه یافت.(5)
مهم تر اینکه، دامنه این جنبش توسط زنان حرمسرا به دربار شاه کشیده شد و با اعتصاب سراسری خود، شاه را مجبور به الغای امتیاز تنباکو نمودند.

سخنان شخص ناصرالدین شاه بهترین گواه تلاش زنان دربار برای الغای این امتیاز است:

"زن هایم حاضر بودند برای خوشی من جان خود را فدا کنند، اما امروز حتی از دادن یک سیگار به من مضایقه می کنند."(6)
این جنبش، محدود به زنان تهران نبود. بسیاری از زنان در شهرهای بزرگ به خیابان ها ریختند و به تظاهرات پرداختند. حتی زنان ایلاتی درکنار مردان در این جنبش شرکت کردند. از آنجا که مأموران دولتی با زنان درگیر نمی شدند، لذا زنان در بیشتر موارد پیشاپیش مردان حرکت و از آنان دفاع می کردند. بدین ترتیب مشارکت فعال زنان در نهضت تنباکو سبب تشدید قدرت و تأثیرگذاری این حرکت شد.

پی نوشت:
1-بنگرید به: بی بی خانم استرآبادی، معایب الرجال، ویرایش افسانه نجم آبادی، سوئد، نشر باران، 1372

2-بنگرید به: خاطرات تاج السلطنه، به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، نشر تاریخ ایران، 1361
3-مراد علی توانا، زن در تاریخ معاصر ایران، مرکز امور مشارکت زنان ریاست جمهوری، جلد 1، تهران، برگ زیتون، 1380، صص 128-129
4-کلنل کاساکوفسکی، خاطرات کنل کاساکوفسکی، ترجمه عباسقلی جلی، تهران، سیمرغ، 1353، ص 240
5- حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله، بی جا، بی تا، 1342، ص 44
6-مصطفی اجتهادی، دایره المعارف زن ایرانی، ج 1، تهران، مرکز امور مشارکت زنان، 1382، ص 162




منبع: mehrkhane.com

سولماز شريفي بازدید : 28 دوشنبه 28 خرداد 1397 نظرات (0)

 

معروف‌ترین پیشوای لولوبیان، ملکه آنوبانی‌نی بوده‌است

 

لولوبیان قومی باستانی در ایران بودند که از حدود ۴۰۰۰ سال پیش از میلاد در سرزمینی واقع در آذربایجان و قسمتهایی از کردستان سکونت داشتند و بیش از دو هزار سال در این نواحی زیستند. لولوبیان در اواخر دوران خود دارای حکومت شده و با برخی از همسایگان خود در جنگ بوده‌اند.

 

در زبان اورارتویی لولو به معنی بیگانه و دشمن است. این اصطلاح نشان می‌دهد که لولوبیان از لحاظ قومی از قبایل هوری یا اورارتویی نبوده بلکه احتمالاً با عیلامیان قرابت داشتند. لولوبی‌ها همچنین دشمن هوریان بوده و با آنان در جنگ دائمی بودند.

 

معروف‌ترین پیشوای لولوبیان، ملکه آنوبانی‌نی بوده‌است. نقش‌برجسته آنوبانی‌نی در سرپل ذهاب، پرده‌ای است که در آن سردار در برابر ملکه ایستاده و پشت سر ملکه ستاره ایشتار می‌درخشد. ایشتار او را در مقابل دشمنان پیروزی داده و سردار پای خود را بر بدن دشمن مغلوب نهاده است، کمان و تبرزینی بدست دارد. ملکه با طنابی دو اسیر را در بند نگه داشته و در دست دیگر حلقه‌ای که نشان حکومت و قدرت است بدست گرفته‌است.

 

لباس لولوبیان نیم تنه‌ای بود که پوستینی بر آن اضافه می‌کردند

 

منشأ و تاریخچه قوم لولو

بسیار پیش از استقرار مادها، اقوامی با نام کوتیان، لولوبیان، میتانی‌ها و سپس کاسی‌ها به ترتیب از شمال به جنوب در نواحی غربی ایران می‌زیسته‌اند. این اقوام با هوریان و اکدی‌ها و سومری‌ها مراوداتی داشته‌اند؛ بنابراین لولوبی‌ها از نخستین گروه قومی بودند که در هزاره چهارم پیش از میلاد در فلات ایران ساکن بودند.

 

برای نخستین بار، نارام سین نوه سارگون از شاهان اکد، در قرن ۲۳ پیش از میلاد در کتیبه‌ای از لولوبی‌ها یاد کرده و شرح پیروزی خود بر آنان را نوشته است. این کتیبه بعدها و در سنوات سال ۱۲۰۰ پیش از میلاد، توسط شوتروک ناهونته پادشاه مقتدر عیلام، به شوش انتقال یافت و شرحی بر آن افزوده شد.

مناطقی که لولوبی ها در آن جا استقرار یافته بودند، شامل کوه‌ها و کوهپایه‌ها را از قسمت علیای دیاله تا دریاچه ارومیه بوده است. محل تمرکز اصلی لولوبیان در آذربایجان بود. شهرها و کشورهای مهم آن دوران در ایران غربی عبارت بودند از: تاندیم، سوماشتو، آشورو، الامو، کاشو، گوتو و لولوبو (لولوبیان).

 

قديمي ترين اسنادي كه در باب اين طايفه در دست است يكي كتيبه نارامسين مي باشد كه در حدود 2500سال پيش از ميلاد نوشته شده است . بنابراين كتيبه و بنابر نظريه ژ.دمرگان پادشاه مقتدر ايلام ، شوتروك ناحونته ، { در حوالي سال 1200 پيش از ميلاد اين سنگ ياد بود تاريخي را ، كه در شهر سيپ پار (نزديك بابل )بوده بدست آورده و به نشانه پيروزي خود ، آنرا به پايتخت خويش (شوش) انتقال داده و بر روي آن سنگ يادبود ، شرح اين غلبه را به زبان ايلامي افزوده است. نارامسين در اين سنگ شرح لشكر كشي و غلبه خود را بر اقوام لولوبي و ساير طوايف كه در اطراف دجله و دياله مستقر بودند بيان نموده است . }

 

سند دوّم راجع به لولوبي ها ، نقش معروف آنوباني ني پادشاه آنهاست كه در ناحيه ز َهاب باختران واقع شده است . در اين اثر مهّم تاريخي كه به ِاستل آنوباني ني نيز معروف مي باشد ، شاه در حضور الهه ايشتار كه او را بر دشمنان پيروزي بخشده است ، ايستاده و پا را بر تن دشمني كه بر زمين افتاده نهاده است {البته طرز لباس وزينت جامه شاه و الهه بخوبي نمايان است}. اين خدا نيزه اي به دست گرفته و بر آن تكيه كرده و در دست ديگر طنابي گرفته و مي خواهد به گردن يكي از اسيران ببندد .

 

نقش معروف آنوباني ني پادشاه آنهاست كه در ناحيه ز َهاب باختران واقع شده است 

 

اسيران هم برهنه بوده و دست هايشان را از پشت بسته اند و آنها را بوسيله حلقه اي از لبشان گذرانيده شده مثل حيوانات مهار كرده اند . ترجمه خطوط كه روي اين استل نوشته شده چنين است :« آنوباني ني پادشاه توانا ، پادشاه لولوبي ، نقش خود و نقش الهه ايشتار را در كوه باتير رسم كرده است ،آن كس كه اين نقوش و اين لوح را محو كند به نفرين و لعنت آنو ، آنوتوم ، بل ، بليت ، رامان ، ايشتار ، سين و َشَمش گرفتار با دونسل او بر باد رواد…»

 

گذشته از اين كتيبه ، اشاره اي كه به نام لولوبي شده در قراردادهاي سلسله دوّم پادشاهان شهر اور است كه در سال 1894.م در تل براك كشف گرديد و تعداد زيادي از اين الواح از همان سالي است كه پادشاه اور ولايت شميروم و لولوبي ها را غارت كرد ، اين دو شهر را هميشه با هم ذكر مي كنند .

 

در رابطه با شميروم ، لوح مشروح تري به نام لوح نيفر در دست است . با توجه به اثر فوق ، معلوم مي شود پادشاه اور كه مكرر ولايت را شميروم را ويران كرده ، اينه سين نام داشته و همين پادشاه كشور را نيز به تصرف خود در آورده است. در قصه خداي طاعون كه لوح آن كشف شده است ، نام ولايات ذيل ديده مي شود‍: تانديم ، سوماشتو ، آشورو ، الامو ، كاشو ، گوتو ، لولوبو .

 

حكام لولوبي ها در زمان نارامسين در تنگه قراداغ كه امروز معبر پاگان خوانده مي شود و در جنوب شهر زور با سپاه بابلي جنگيدند و نارامسين آنها را به سختي شكست داد و به يادگار اين پيروزي شرحي در دامنه آن تنگه حجاري نموده اند (بين راه سليمانيه و رباط ).

 

لولوبی ها که زمینهای کوهستانی شمال دیاله تا دریاچه ارومیه را در تصرف داشتند در هزاره سوم پ.م دارای دولتی نیرومند بودند و نارامسین اکدی که در قرن 23 پ.م در بین النهرین پادشاه نیرومندی بود برای نخستین بار نام لولوبی ها را در سنگ نوشته خود میاورد که بر ایشان پیروز شده است.

 

زبان نواحی کنونی آذربایجان و کردستان ایران از قرن نهم تا هفتم قبل از میلاد غیر از زبان‌های کنونی ایرانی بوده و ساکنان آن نقاط به زبان‌های لولوبی و کوتی تکلم می‌کردند.

لباس لولوبیان نیم تنه‌ای بود که پوستینی بر آن اضافه می‌کردند. در نقش برجسته آنوبانی‌نی، سردار دامنی از پوست داشته و ملکه نیز جامه‌ای بلند از پوست بر تن دارد.

سولماز شريفي بازدید : 202 چهارشنبه 04 اسفند 1395 نظرات (0)

 

 

مراد چهارم سلطان عثمانی بود که بخاطر خشونت زیاد خیلی سریع توانست قدرت و شکوه را به امپراطوری عثمانی بازگرداند.

سلطان مراد امپراطور عثمانی که بود؟

مراد چهارم به (ترکی استانبولی مراد رابع متولد 26 یا 27 جولای 1612 – درگذشت 8 فوریه 1640) وی از سال 1623 تا 1640 پادشاه امپراطوری عثمانی بود وی هم از جهت بازگرداندن قدرت و شکوه به امپراطوری عثمانی و هم از لحاظ شقاوت معروف بود.

مراد چهارم در قسطنتنیه متولد شد و فرزند احمد اول (1603-1617) و یک زن یونانی تبار به نام کوسم سلطان است. وی در نتیجه یک توطئه در قصر در سال 1623 به پادشاهی رسید و جانشین عموی خود مصطفی اول (18-1617 تا 23-1622) شد.

زمانی که وی به سلطنت رسید تنها 11 سال داشت. دوران سلطنت او بیشتر به خاطر جنگ میان عثمانی و صفوی (1623 تا 1639) مورد توجه است که در نتیجه این جنگ منطقه قفقاز برای همیشه و به مدت 2 قرن بین دو قدرت امپراطوری تقسیم شد. در همان زمان بود که مرزهای ترکیه کنونی –ایران - عراق مشخص شد.


بیوگرافی مراد چهارم

درس الهای اولیه سلطنت مراد وی تحت کنترل خویشاوندان خود قرار داشت و حکومت واقعی وی در حدود سال 1632 آغاز شد زمانی که وی قدرت را به دست گرفت، تمام حاکمان مستبد را سرکوب کرد و شکوه و جلال سلطنت را مجدداً برقرار کرد.

 

سالهای اولیه سلطنت مراد چهارم 1623-1632

مراد چهارم برای مدت زیادی تحت کنترل خویشاوندان نزدیکش قرارداشت، بویژه مادرش کوسم سلطان که از طریق وی به اداره حکومت می پرداخت. امپراطوری دچار هرج و مرج شد، امپراطوری صفوی به سرعت به عراق حمله کرد، شمال آناتولی در نتیجه شورشها از میان رفت و در سال 1631 جان نثاران به قصر حمله کرده وزیر اعظم و سایرین را به قتل رساندند. مراد چهارم که بیم داشت به سرنوشت برادر بزرگ خود عثمان دوم (1618-1622) دچار شود تصمیم گرفت که قدرت را به دست گیرد.

در سال 1628در سن 16 سالگی او شوهر خواهرش (همسر فاطمه سلطان) و حاکم سابق مصر کارا مصطفی پاشا را به بهانه اقدام برخلاف قوانین شریعت اعدام کرد.

 

حاکمیت مطلق مراد چهارم و سیاستهای امپراطوری 1632-1640

مراد چهارم سعی کرد تا با فسادی که در دوران تصدی پادشاهان گذشته و در زمانی که مادرش از طریق وی به اداره حکومت می پرداخت  فراگیر شده بود مقابله کند.
مراد چهارم مصرف الکل، تنباکو و قهوه را در قسطنتنیه ممنوع کرد و دستور داد کسانی را که از این حکم تمرد می کنند اعدام کنند.

گزارش شده که او با لباس های مبدل مانند لباس مردم عادی به گشت زنی در خیابانها و میخانه های پایین شهر قسطنتنیه می رفته و در راستای رعایت قوانین صادره خود زمانی که تخلفی را مشاهده کرده هویت خود را آشکار کرده و با دست خود خاطیان را گردن می زد.

در تقلید از شاهکارهای سلطان سلیم، او نیز در یک دکه در کنار کاخ سرایلو پنهان می شد و به سمت قایقرانانی که قایشقشان خیلی به قلمرو قصر نزدیک می شد تیراندازی می کرد. او قوانین قضایی را با وضع مجازات های خیلی سنگین دوباره برقرار کرد. یک بار وزیر اعظمی را به دلیل  کتک زدن مادر زنش با دستان خودش خفه کرد. 
تاریخ نویسان از جمله حلال اینالچیک بعلاوه یک منبع معتبر نوشته اند که اگرچه مراد چهارم طرفدار سرسخت منع مصرف الکل بود اما خودش یک دائم الخمر بود.

جنگ مراد چهارم با صفویان ایران

دوران سلطنت مراد چهارم از جمله جنگ صفوی – عثمانی (1623 تا 1369) برعلیه ایران مورد توجه است. در این جنگ نیروهای عثمانی با آذربایجان وارد جنگ شده تبریز و همدان را فتح کرده و در سال 1638 بغداد را فتح کردند. مراد چهارم خود دستور فتح بین النهرین را صادر کرد و ثابت کرد که در میدان جنگ فرمانده ماهری است.

با امضای پیمان ذهاب که پس از جنگ به امضا رسید، با امضای این پیمان مرزهای توافق شده در صلح آماسیه مشخص شد. شرق ارمنستان، شرق گرجستان، آذربایجان و داغستان جزء عثمانی باقی ماند. اما از دست دادن بین النهرین برای ایران غیرقابل جبران بود.مرزهای مشخص شده در آن زمان بین ایران ، عراق و ترکیه تقریبا تا کنون به همان صورت باقی مانده است.

در زمان فتح بغداد، مردم به مدت 40 روز در مقابل محاصره مقاومت کردند، اما چاره ای جز تسلیم به محاصره کنندگان نداشتند و تمامی مردم شهر توسط سربازان سلاخی شدند اگرچه به آنها قول داده بودند که پس از فتح شهر آنها را آزاد خواهند کرد.
گفته می شود که سربازان مراد نوعی تابلو درست کرده و روی آن هزاران اسیر و سرهای بریده  شده هزاران نفر از کشته شدگان را روی آنها نصب کرده بودند و مراد چهارم از این صحنه بسیار لذت می برده است.

سلطان جمله معروفی درباره سقوط بغداد دارد" تلاش برای شکست بغداد از خود بغداد زیباتر بود".

مراد چهارم خود به تنهایی سپاه عثمانی را در سال آخر جنگ فرماندهی می کرد و در این راه ثابت کرد که فرمانده قابلی است.او سومین سلطان عثمانی است که پس از مرگ سلطان سلیمان کبیر در سال 1566 فرماندهی سپاه در میدان جنگ را خود برعهده داشت.

 

علاقه سلطان مراد چهارم به معماری

سلطان مراد چهارم تاکید زیادی روی معماری داشت و در زمان سلطنت او بناهای تاریخی زیادی ساخته شد. برخی از آنها  عبارتند از مسجد میدانی، الج بایرام درویش پاشا، مقبره، چشمه، مدرسه ابتدایی، مسجد شرف الدین قونیه.

امپراطور مغول،  شاه جهان, سفرایی را با مراد چهارم سلطان عثمانی تبادل کرد. در خلال این تبادلات بود که دو نقر از معماران برجسته عثمانی به نام های عیسی محمد افندی و اسماعیل افندی که دانش آموخته مدرسه معماری کوچا سینان آقا بودند به دربار مغول راه یافتند.

این دونفر بعدها جزء تیم معماران مغول بودند که تاج محل را طراحی و ساختند.

 

رابطه مراد چهارم با امپراطوری مغول

در سال 1626 جهانگیر، امپراطور مغول سودای اتحاد بین مغولها، عثمانی ها و ازبک ها برعلیه صفویان را درسرداشت. چرا که صفویان سپاه وی را در قندهار شکست داده بودند.
او حتی یک نامه به سلطان عثمانی، مراد چهارم نوشت اگرچه آرزوی جهانگیر مغول به دلیل مرگ وی در سال 1627 هرگز محقق نشد. بهرحال پسرجهانگیر و جانشین وی شاه جهان هدف اتحاد با امپراطوری عثمانی را ادامه داند.

زمانیکه وی در بغداد اردو زده بود، مراد چهارم سفیران شاه جهان امپراتور مغول را به نام های میرظریف و میرباراکا را به حضور پذیرفت و آنان 1000 تکه لباس زربافت و زره جنگی برای وی هدیه آوردند.
مراد چهارم نیز به آنها بهترین اسلحه ها، زین اسب و خرقه هایی را که در اختیار داشت به آنها داد، و به نیروهای خود دستور داد که مغولها را تا بندر بصره همراهی کنند و آنها را با کشتی راهی تهتا و در نهایت سورات کنند.

 

همسران سلطان مراد چهارم

در خصوص حرمسرای مراد چهارم اطلاعات زیادی وجود ندارد، شاید به این دلیل باشد که فرزندانش برای رسیدن به تاج و تخت بعد از مرگ وی زنده نماندند. اما اطلاعات ثبت شده در دفتر خزانه داری خبر از وجود یک معشوقه خاص به نام عایشه سلطان را می دهد.

وی تقریبا تا انتهای سلطنت 17 ساله مراد چهارم معشوقه وی بود تا زمانیکه معشوقه دوم پیدا شد.
ممکن است مراد تا زمان پیدا شدن معشوقه دوم تنها با یکی از زنان دربار رابطه داشته است یا اینکه ممکن است معشوقه های زیادی داشته اما تنها یکی از آنان را بعنوان معشوقه خاص و مورد علاقه خود انتخاب کرده باشد.

اگر عایشه تنها معشوقه وی باشد ممکن است به دلیل اینکه فرزند ذکوری از وی برجا نمانده بوده وی معشوقه دیگری برگزیده باشد چون تمامی فرزندان ذکور وی در نوزادی تلف می شدند.

پسران سلطان مراد چهارم

•  شاهزاده احمد 21 دسامبر1627تا 1628
•  شاهزاده نومان 1628-1629
•  شاهزاده اورهان 1629-1629
•  شاهزاده سلیمان 2فوریه 1632-1635
•  شاهزاده محمد 8 آگوست 1633 تا 1637
•  شاهزاده عثمان 9 فوریه 1634 تا فوریه 1634
•  شاهزاده علاء الدین 26 آگوست 1635 تا 1637
•  شاهزاده سلیم 1637 تا 1640
•  شاهزاده عبدل حمید 15 می 1638 تا 1638
•  شاهزاده محمود 1640 تا 1647

 

دختران سلطان مراد

•  اسمهان سلطان 1630-1630
•  جواهرهان سلطان فوریه 1630 تا ؟ - ازدواج در سال 1645 با هاسکی محمد پاشا که زمانی وزیر پنجم بود.
•  هنزاده سلطان 1630-1675
•  کایا سلطان 1633 تا 28 فوریه 1659 – ازدواج در آگوست 1644 با فرمانده ملک احمد پاشا که در سال 1638 و از سال 1650 تا 1651 وزیر بوده است.
•  سفیه سلطان –ازدواج در سال 1659 با فرمانده حسین پاشا که از سال 1647 تا 1675 وزیر بوده و پسر فرمانده سیاوش پاشا
•  فاطمه سلطان 1636 تا 1639 یا 1690
•  رقیه سلطان 1640 تا ژانویه 1690 – ازدواج در سال 1663 با وزیر ابراهیم پاشا

 

مرگ مراد چهارم

مراد چهارم به دلیل ابتلا به نقرس درسال 1640 در سن 27 سالگی در قسطنتنیه در گذشت.

شایعاتی وجود دارد که در زمان مرگ مراد چهارم دستور داد که برادر عقب افتاده اش به نام ابراهیم اول (سلطنت 1640 تا 1648)  را اعدام کنند بدین ترتیب مرگ وی می توانست به معنای پایان امپراطوری عثمانی باشد. اما به هر حال دستور وی انجام نشد.

 

سولماز شريفي بازدید : 69 دوشنبه 02 اسفند 1395 نظرات (0)

 

 

نخستین عکاس ایران را بشناسید
پیدایش عکس و دوربین عکاسی برای اولین بار در اواخر دوره حکومت محمد شاه قاجار توسط نظامیان و مستشاران اروپایی که به تهران رفت و آمد داشتند، گزارش شده است.
 عکس هایی که در ابتدا از تهران گرفته شده شامل عکس هایی از زندگی مردم و درباریان قاجار بود که متاسفانه نخستین عکس های برگرفته شده از ایران در موزه ها و مراکز فرهنگی خارج از کشور نگهداری می شود. با روی کار آمدن ناصرالدین شاه و علاقه وی به دوربین عکاسی، عکاسی از انحصار فرنگیان خارج شد.


وی عکاسی را از شخصی فرانسوی به نام «مسیو کارلیان» آموخت. خودش به کار عکاسی، ظهور فیلم و چاپ عکس پرداخت. از جمله عکس های معروفی که ناصرالدین شاه از خود به جا گذاشته است، عکسی از مهدعلیا (مادرشاه) و زنان حرمسرایش است. وی به غیر از عکاسی از زنان و سوگلی هایش، از بناها، مناظر، شکارگاه ها، ییلاقات و زندانیان سیاسی عکس می انداخت.

 

بسیاری از عکس هایی که ناصرالدین شاه از زندانیان سیاسی گرفته در آلبوم خانه کاخ – موزه گلستان نگهداری می شود و جمله «خودمان انداختیم» دیده می شود.
پس از ناصرالدین شاه، سایر عکس های برجای مانده از دوران قاجار، عکس هایی از مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه، احمد شاه است که در حالت های مختلف ایستاده، نشسته، سوار بر کالسکه اسب دیده می شود و کمتر عکسی از مناظر طبیعی در آن روزگار به ثبت رسیده است.

 

با روی کار آمدن پهلوی اول، عکس های بجای مانده در آن دوران بیشتر از احداثاث، ابنیه عمارات، پل ها، ساختمان، دانشگاه، خیابان کشی، شهرسازی، پارک، دانشکده، مدرسه و قشون است.


ناگفته نماند که تا مدت ها ی مدیدی عکاسی در انحصار درباریان بود و آنها از عکس به عنوان وسیله ای جهت پیشبرد پاره ای از اهداف و مقاصد خاص خود استفاده می کردندو اگر در اوایل دوربین عکاسی فقط به منظور گرفتن عکس های یادگاری و نمایش مورد استفاده قرار می گرفت، به تدریج با استفاده از تکنیک های جدید عکاسی، عکس در زمینه های دیگر به کار گرفته شد. تا جایی که گروهی از دربایان برای تخریب چهره برخی از رجال سیاسی به دفعات عکس افراد مهم و سرشناس و یا دشمنان خود را با بدن حیواناتی نظیر سگ، گربه، الاغ و... مونتاژ و درمیان مردم توزیع می کردند.


عکاسی که در ابتدا برای تفنن شاه و درباریان به تهران راه یافت، بعدها وسیله ای شد تا عده ای از شاگردان ممتاز و با استعداد دارالفنون برای آموختن فن عکاسی به اروپا اعزام شوند و چند نفر از آنها بعد از مراجعت مورد توجه ناصرالدین شاه قرار گرفتند و به عنوان عکاسباشی در دارالخلافه مبارکه ناصری مشغول به کار شدند و حتی برخی از آنها در مسافرت های داخلی و خارجی شاه را همراهی می کردند.

 

محمدرضا بیگی، نگارنده کتاب تهران قدیم، نام عده ای از عکاسباشیان پایتخت را به ترتیب قدمت و مسوولیت برشمرده است:
«حاج میرزاعلی عکاسباشی – آقا رضای پیشخدمت (اقبال السلطنه)، عزیز خواجه (متصدی تاریکخانه و ظهور عکس)، عباسعلی بیگ (ناظم عکاسخانه)، معتمدالسلطان (رییس عکاسخانه)، حسنعلی (عکاسباشی)، عبدالله قاجار (عکاسباشی مدرسه دارالفنون)، محمدحسین قاجار و میرزا جهانگیرخان. در این میان حسنعلی عکاسباشی و عبدالله قاجار از کسانی بودند که عکاسی را در اروپا آموخته بودند و به سایران آموزش می دادند».

 

اما تاریخ، عبدالله قاجار را پدر عکاسی ایران می شناسد و عکس های متعلق به دوران قاجار که توسط وی تهیه شده است باعث ترقی و پیشرفت وی در این رشته بیش از سایر رشته ها شد.
مردم تهران نسبت به این ابزار فرنگی و ماحصل آن آشنایی چندانی نداشتند. مشاهده تصویری از یک نفر که دقیقا با واقعیت مطابقت داشته باشد امری بسیار حیرت انگیز و تعجب آور برای عامه مردم بود.متداول شدن عکس در میان مردم را باید از زمان اجباری شدن ثبت احوال در تهران و سایر شهرستان ها دانست.

 

نخستین سجل احوال که در زمان آخرین شاه قاجار به مردم تکلیف شده بود ورقه ای بدون عکس بود. اما با روی کار آمدن پهلوی اول، دستور عکس دار شدن سجل داده شد و مردم اجبارا با عکس و عکاسی سر و کار پیدا کردند.


مناظر مضحک عکس گرفتن ها برای ثبت احوال، ماجراهای خنده آوری را در تهران آن روزگار ایجاد کرده از آن جمله که برخی از مردم از دوربین عکاسی وحشت داشتند و حاضر به نشستن در جلوی آن نبودند یا اینکه خودشان را مچاله می کردند و یا با دست های شان صورت شان را می پوشانیدند در نتیجه عکاسان وقت زیاد را صرف ادا و اطوار های عامه مردم می کردند و با سخنان شان به آنها قوت قلب می دادند تا ترس شان از بین برود.


به عنوان مثال اگر پیرمردی برای عکاسی می آمد و ترس داشت، عکاس به وی می گفت اگر دوست داری مسجد آبادی یا محله تان را ببینی، تکان نخور و داخل سوراخ دوربین را نگاه کن که الان آن منظره جلویت نمایان می شود و یا اگر جوان بود، عکاس از وی می پرسید که کدام یک از رفقایت را دوست داری و وقتی جواب می داد، فلانی به او می گفت، جُم نخور، اکنون دوستت را داخل دوربین می بینی.


در اوان رواج صنعت عکاسی در تهران، تنها عکاسخانه تهران «عکاسخانه مبارکه دولتی» بود که همگان به آنجا راه نداشتند و بیشتر اشراف و اعیان به این عکاسخانه می رفتند. عکاسخانه مذکور در خیابان جبارخانه به مدیریت عباسعلی بیگ بود و قیمت عکس در این عکاسخانه بستگی به کوچکی و بزرگی عکس داشت.


اما نخستین عکاسخانه عمومی تهران در خیابان علا ءالدوله (فردوسی) گشایش یافت که متعلق به شخصی به نام «روسی خان» بود. بعداز وی نیز فردی به نام ماشاءالله اقدام به پرپایی عکاسخانه ای در بازار بین الحرمین کرد که به عکاسخانه بین الحرمین ماشاءالله شهرت داشت. این دو عکاسخانه مختص مردم عادی بود. زنان تهرانی به هیچ عنوان راضی نمی شدند که داخل عکاسخانه های عمومی بشوند و نامحرم از آنان عکس بیندازد.


به دلیل عمومیت یافتن عکاسی در خانواده های اعیان و اشراف، چند نفر از زنان و دختران نیز به تجربه کردن این صنعت نوظهور پرداختند و معروف ترین آنها که نامش به عنوان اولین عکاس زن ایران به ثبت رسیده، اشرف السلطنه همسر محمدحسن خان اعتمادالسلطنه بود که عکاسی را از شاهزاده محمدمیرزا آموخته و راسا به فعالیت می پرداخت. اما نخستین زنی که به عکاسی عمومی پرداخت، خانم حداد بود که زنان برای گرفتن عکس به عکاسخانه وی در میدان شاهپور می رفتند.


در تهران قدیم، عکس ها همگی در روز و توسط نور آفتاب برداشته می شد اما نخستین عکاسی که در شب عکس گرفت، جعفر خادم بود. ابتکار جالب وی به این صورت بود که پودر منیزیوم را در ظرف درازی ریخته و دو طرف پودر را به سر سیم لخت برق وصل کرد و با آماده شدن عکس، کلید برق را زده منیزیوم مشتعل و تولید نور درخشان می کرد در این هنگام فلاش به کار می افتاد، خادم نخستین عکس در هنگام شب را از چهارراه حسن آباد گرفت و به دلیل نبود رقیب، عکس شب بسیار گران و تقریبا سه برابر قیمت عکس های روز بود.


این عکاسخانه به نام خادم با آویختن تابلویی به نام «عکاس شب و روز» باعث حیرت و اعجاز مردم شد. جعفر خادم که از دوستان رضاخان بود بعد از به سلطنت رسیدن وی به خدمت دربار او درآمد و عکاس مخصوص دربار شد و پسرش به نام علی خادم نیز بعدها جانشین پدرش شد.


قیمت عکس و شرایط پرداخت در آن دوران به این گونه بود که عکاس در ابتدا پیش پرداختی دریافت نمی کرد. بعداز تحویل عکس، پول را نقدا می گرفت. شش عکس شش در چهار فوری از یک قران تا دو قران و غیرفوری سه تا چهار قران و اگر همراه با کارت پستال بود برای مشتری پنج قران تمام می شد.

fun.


سولماز شريفي بازدید : 62 دوشنبه 25 بهمن 1395 نظرات (0)

 

ولنتاین ایرانی

در بعضی فرهنگهاروز ۲۵بهمن‌ماه (۱۴ فوریه)روز ولنتاین (روز عشاق و یا روز عشق ورزی) است.

 

 

ولنتاین ایرانی : اکثر فرهنگ های دیرین دنیا ، برای ابراز عشق و علاقه یک روز در سال(روز ولنتاین ) دارند . ما ایرانی ها هم در فرهنگ زرتشتی ماه مهر رو داریم که مظهر مهربانی ایرانیان و ماه ابراز عشق هست که به ولنتاین ایرانی معروف شده است.


کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از 3 قرن پس از میلاد- که از 20 قرن پیش از میلاد- روزی موسوم به روز عشق وجود داشته است. جالب است بدانید که این روز (روز عشق یا ولنتاین ایرانی )در تقویم جدید ایران دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۴ روز پس از ولنتاین فرنگی!

 

 

 

این روز (ولنتاین ایرانی) سپندارمذگان یا اسفندارمذگان نام داشته است. فلسفه بزرگداشت این روز به عنوان "روز عشق" یا ولنتاین به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را 30 روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. روز پنجم سپندار مذ بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین یعنی گستراننده، مقدس و فروتن است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به عنوان نماد عشق می پنداشتند و ما امروزه، این روز را به عنوان ولنتاین ایرانی می شناسیم.

 

ولنتاین ایرانی_ در باور ایرانى مرد داراى قدرت مردانگى و تفکر و خردورزى بیشترى است، در برابر آن زن نیز داراى مهر ورزى، عشق پاک، پاکدامنى و از خودگذشتگى فراوان ترى است که هر یک از این دو به تنهایى راه به جایى نبرده و حتى روند پویایى گیتى را هم به ایستایى مى کشانند. اگر مردان بدنه هواپیماى خوشبختى اند، زنان موتور آن اند که پیکره بى موتور و موتور بى بدنه هیچ کدام به تنهایى به اوج سعادت نمى رسند بلکه ذره اى حرکت و جنبش هم برایشان ناممکن است. اشوزرتشت خوشبختى بشر را وابسته به میزان دانش و خرد انسان مى داند نه جنسیت و قومیت و رنگ و نژاد و از دیدگاه وى همه انسان ها _ همه زنان و مردان _ داراى حقوق برابرند. او دختران را در گزینش همسر آزاد شمرده و عشق پاک و دانش نیک را دو معیار اصلى مى داند و خوشبختى همسران جوان را در زندگى زناشویى در این مى داند که هر یک بکوشند تا در راستى از دیگرى پیشى جویند.

 

امشاسپند سپندارمذ، نگهبان و ایزدبانوی زمین ِسرسبز و نشانی از باروری و زایش است. جشن سپندارمذگان یا اسفندگان( همان جشن ولنتاین ایرانی)، روز گرامیداشت زنان در ایران باستان بوده و این روز به نام «مرد‌گیران» یا «مژدگیران» یا «مزدگیران» (=هدیه گرفتن از مردان) نیز در ادبیات فارسی به کار رفته است.

 

 

ولنتاین ایرانی_در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌‌کردند. اخیرا گروهی از دوستداران فرهنگ ایرانی پیشنهاد کرده اند که به منظور حفظ فرهنگ ایرانی سپندارمذگان بجای ولنتاین فرنگی به عنوان روز عشق گرامی داشته شود

 

 

ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی که ما با فرهنگ باستانی خود آشنا نیستیم شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است.

 

چند سالی بیش نیست که روز ۱۴ فوریه در تقویم جوانان ایرانی ؛ روز ویژه ای شده است. خصوصیتی که روزهای ملی و سنتی ما در همان تقویم ها از آن بی بهره اند. سده ، مهرگان ، تیرگان و ... شاید برای خیلی ها نام های غریبه ای باشند اما از هر بچه مدرسه ای که در مورد ولنتاین فرنگی سوال کنید فلسفه ی آن را می داند.

 

اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نیز روزی موسوم به روز عشق یا به عبارتی ولنتاین ایرانی وجود داشته است!

 

نزدیک این ایام که می شود (ولنتاین ایرانی یا ولنتاین فرنگی )حتما شما هم هیاهو و هیجان را در خیابان ها دیده اید. مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله میشود.شمع شکلات ادکلن و.. همه وهمه در جعبه های رنگی قشنگ همراه با کارت هایی که بر روی آنها جملاتی هم نوشته شده و حاکی از عشق و علاقه طرفین می باشد بازار داغی دارند . همه جا اسم ولنتاین به گوش می خورد.

اگر شما هم جزء آن دسته از جوانانی هستید که روز ولنتاین ایرانی یا ولنتاین فرنگی را جشن می گیرید می توانید برای تزئین کادویی که قرار است به فرد مورد علاقه خود بدهید از تصاویر زیر ایده بگیرید.

 


سولماز شريفي بازدید : 85 جمعه 22 بهمن 1395 نظرات (0)

 

داستان عمو نوروز و ننه سرما از افسانه‌های نمادین گذار سال کهنه به سال نو است

 

ننه سرما و عمو نوروز

شخصیت‌های عمو نوروز و ننه سرما در روایت‌های کهن و ادبیات شفاهی، نمادی از تغییر و تحول در طبیعت و احوال آدمیان است که طی آن، ننه سرما به عنوان نماد سکون و انجماد می‌رود و عمو نوروز به عنوان نماد رویش و تازگی از راه می‌رسد.

 

ادبیات کهن فارسی مملو از نشانه‌ها و نمادهای آشنا در زمینه تغییر و تحول فصل‌ها و احوال آدمیان است که در قالب مثل‌ها، متل‌ها و روایت‌های کوتاه و بلند سینه به سینه میان نسل‌های مختلف گشته و سرانجام شکل امروزی‌تر آن به نسل‌های کنونی رسیده است. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان ادبیات، عمو نوروز نماد شخصیت ایرانی و نشانه آمدن بهار است، در مقابل عمو نوروز در روایات کهن ایرانی «ننه سرما» است. زمانی که ننه سرما، سرما را با خود می‌برد عمو نوروز خبر آمدن بهار را می‌دهد و سپس «میر نوروزی» می‌آید. عمو نوروز در حکایات و مستندات تاریخی نماد یک تغییر فصل است، در ایران باستان وقتی آهنگ هستی ضربان زندگی می‌گیرد نشانه آمدن عمو نوروز بوده است.

 

اغلب ما این شخصیت را به طور دقیق می‌شناسیم ولی منابع و مصادیق درباره آن خیلی کم است، اگر ما بخواهیم داستان‌هایی که درباره عمو نوروز وجود دارد را بررسی کنیم می‌بینیم که با منابع بسیار کمی مواجه می‌شویم.

 

عمونوروز یکی از نمادهای نوروز است. داستان عمو نوروز، داستانی عاشقانه‌است. عمو نوروز منتظر زنی است. آنها می‌خواهند با هم ازدواج کنند. بر اساس یک باور قدیمی، نامزد عمو نوروز از یک ماه به نوروز مانده، به دارکوب‌ها و چرخ‌ریسک‌‏ها می‌‏گوید که از برگ نورس درختان و گل های نوشکفته، قبای زیبایی برای عمو نوروز که در سفر دوازده ماهه ‌است ببافند.

 

در بعضی از افسانه‌ها ننه سرما و عمو نوروز هیچ گاه همدیگر را مشاهده نمی‌کنند و زن هیچ وقت در زمان آمدن عمو نوروز بیدار نیست؛ آن قدر خانه را روفته و روبیده و کار کرده که خوابش برده‌ و زن صاحب خانه ‌است و مرد مسافر؛ و این سفر همیشه ادامه دارد. در مورد دیگر تمام موارد مشابه است. با این تفاوت که عمو نوروز و ننه سرما همدیگر را فقط در آخرین لحظات تغییر سال می‌بینند و شانس با هم بودن را فقط در آن زمان دارند.

عمو نوروز یکی از نمادهای نوروز است که در شب عید نوروز یرای بچه‌ها هدیه می آورد

 

عمو نوروز هر سال آخرین روز زمستان، اولین روز بهار با کلاه نمدیش زلف‌های قرمز حنا بستَه مِثل ریشش با کمرچین آبی و شال خالخالی و شلوار گشاد و گیوهٔ تَختِ از بالای کوه روبروی شهر با لبی خندان دلی شاد با عصای تو دستانش که تکیه‌گاه پیر مرد خستهٔ لب خندان است یواش یواش پایین می‌آید. در افسانه‌ها عمو نوروز نماد طبیعت یا شاه یا فرد دیگری که برکت به زندگی مردم می آورد بوده‌است و ننه سرما که همسر عمو نوروز است و همیشه منتظر آمدن وی است.


در فرهنگ و ادب مردمی ایران شاید بتوان گفت پرآوازه‌ترین افسانه در پیوند با نوروز همان است که آن را با نام افسانه «عمو نوروز» و یا «بابا نوروز» می‌شناسیم. از این افسانه در سروده‌ها و نوشته‌ها پارسی سخنی نرفته است، پس آن را می‌باید افسانه‌ای مردمی دانست. افسانه‌ای که همه ایرانیان به گونه‌ای با آن آشنایند، چون در سالیان کودکی آن‌ را از مادران یا دایگان یا دیگر افسانه‌گویان شنیده‌اند. اگر عمیق تر بنگریم، بر پایه افسانه شناسی سنجشی می‌توان عمو نوروز را با «بابا نوئل» در فرهنگ غرب سنجید.

 

آن افسانه چنین است که در روزهای پایانی سال عمو نوروز به خانه «ننه سرما» در می‌آید تنها یک شب را در این خانه می‌‌گذراند، بامدادان به راه خود می‌رود تا سالی دیگر در همان روز بازگردد. پیداست که عمو نوروز پیری است دیرسال با گیسوان و ریشی انبوه و سپید، ننه سرما هم به همان سال پیرزنی است زمان فرسود. این رخداد نشانه آن است که سال کهن و روزگار سرما به پایان می‌رسد تا سالی نو و روزگار گرما، رستاخیر گیتی، باری دیگر آغاز بشود.

 

تا به حال روایت های گوناگونی از عمو نوروز و ننه سرما در بین قصه های عامیانه سینه به سینه چرخیده است که دو روایت معروف از آنها را اکنون و در آستانه فرا رسیدن سال نو مرور می کنیم.

 

* روایت اول درباره عمو نوروز و ننه سرما
یکی بود، یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی، زلف و ریش حنا بسته، کمرچین قدک آبی، شال خلیل خانی، شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می‌افتاد و عصا به دست می‌آمد به سمت دروازه شهر. بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می‌کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار، صبح زود پا می‌شد، جایش را جمع می‌کرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط، خودش را حسابی تر و تمیز می‌کرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی می‌گذاشت و هفت قلم، از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می‌کرد.

 

یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین می‌پوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش می‌زد و فرشش را می‌آورد می‌انداخت رو ایوان، جلو حوضچه فواره دار رو به روی باغچه اش که پر بود از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری و در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر، سرکه، سماق، سنجد، سیب، سبزی، و سمنو می‌چید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات می‌ریخت. بعد منقل را آتش می‌کرد و می‌رفت قلیان می‌آورد می‌گذاشت دم دستش. اما، سر قلیان آتش نمی‌گذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز می‌نشست...

 

 

 

ننه‌سرما شخصیتی افسانه‌ای در فرهنگ ایران است

 

* روایت دوم درباره عمو نوروز و ننه سرما
یکی بود، یکی نبود. نرسیده به دروازهٔ شهر خونهٔ ننه سرماست که یک دل نه هزار دل عاشق پیره مرده... قصشون قصهٔ امسال و پارسال نیستها... قصهٔ عشقشون هزارسالست نه دوهزارساله شایدم خیلی بیشتر... پیرزنه اول هربهار خورشید درومده، نیومده پا می‌شه جاشو جم می‌کنه خونه تکونی می‌کنه حیاط و آب و جارو می‌زنه به خودش حسابی می‌رسه پاهاشو حنا می‌زاره دستاش قرمز می‌شن هفت قلم از خط و خال گرفته تا سرمه و سُرخاب و زرک آرایش می‌کنه... تنبون قرمز و شلیته پرچین می‌پوشه مشک و عنبر به سر و صورت و گیسِش می‌زنه... چرا می‌خندید بی مروتا؟ آخه عاشقه... عاشقی که پیر و جون نداره... داره؟

 

فرشش رو می‌یاره می‌ندازه رو ایون جلومنظر باغچه که پر از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گلای رنگارنگ بهاری... تو یه سینی خوشگل و تمیز سیر و سرکه و سماق و سنجد و سیب و سبزی و سمنو می‌چینه تو یه سینیِ دیگه هفت جور میوهٔ خشک و نقل و نبات می‌ریزه. پا می‌شه سریع منقلُ آتیش می‌کنه و قلیونُ می‌یاره دم دستش؛ اما سر قلیونُ آتیش نمی‌زاره.. چشم به در تا عمو نوروز بیاد و قلیونو آتیش کنه و دیدنش مهیا بشه... تو همین فکرا پیرزنه از خستگی خوابش می‌بره... عمو نوروز می‌یاد اما ننه سرما خوابه... چُرتِش پاره می‌شه... اَی دل غافل عمو نوروز اومد و رفت پیره زنه خوابش برده بود...عمو نوروز رفت تا یه سال دیگه؟... ای پیری پیری پیری...
 منبع : farsnews.com

 

سولماز شريفي بازدید : 86 جمعه 22 بهمن 1395 نظرات (0)

 

فکر راه اندازی تلویزیون در ایران به سال 1335 بر می گردد

 

تلویزیون یک ابزار مخابراتی برای ارسال و دریافت عکسهای متحرک و صدا از یک فاصله دور می باشد. این لغت به تمام بخشهای تلویزیون، برنامه های تلویزیون و پخش آنها اشاره دارد. کلمه تلویزیون یک کلمه دو قسمتی است که از زبان یونانی و لاتین می آید. "تل" در یونانی به معنای "دور" است. در حالی که "ویزیون" که از زبان لاتین و از کلمه"ویزیو" می آید به معنای "دیدن یا بینایی" است.

 

اگرچه اختراع تلویزیون تنها توسط یک نفر انجام نگرفت ولی کسی که این اختراع را کامل و قابل استفاده کرد، شخصی به نام "جان لاجی برد" بود. وی در روز سیزدهم اوت 1888 در "هلنسبرگ" واقع در نزدیکی "کلاسگو" اسکاتلند به دنیا آمد. پدر او یک کشیش تحصیل کرده بود، ولی در فقر به سر می برد. "جان" هنگام تحصیل در مدرسه به حدی از خود هوش نشان داد که حتی در 12 سالگی به کمک همکلاسیهایش یک خط تلفن به وجود آورد. وی در سال 1923 درحالیکه از عمرش 34 سال می گذشت به لندن مراجعت کرد و تصمیم گرفت به هر قیمتی که شده اختراع تلویزیون خود را تکمیل کند.

 

سرانجام تلاش های مستمر او در بهار 1924 ثمر داد و او توانست سایه صلیب مالتیس را تا فاصله سه یارد منعکس کند. متاسفانه در این زمان او پول کافی برای ادامه دادن به آزمایش های خود در اختیار نداشت.

 

 

برای حل این مشکل اعلامیه هایی جهت دریافت کمک در روزنامه چاپ کرد. در نتیجه ی این اعلانات او توانست مقداری پول فراهم آورد. در دوم اکتبر 1925 برد برای انتقال تصاویر روی پرده دستگاه دیگری ساخت. وقتی که آپارات را به کار انداخت از نتیجه ای که حاصل شد تعجب کرد زیرا حالا دیگر تمامی تصاویر به طور کامل و بدون نقص به روی پرده ظاهر گشتند. در ژانویه 1925 برد توانست با موفقیت نمایش تلویزیونی خود را نشان دهد. و بدین ترتیب وسیله دیگری به جهانیان معرفی شد، که توانست در عرض چند دهه در کل دنیا محبوب گردد و هم اکنون بعنوان گسترده ترین و محبوبترین رسانه جهانی محسوب شود.

 

 

جان لوجی برد(زاده 14 اوت 1888 - مرگ 14 ژوئن 1946)

 

ورود تلویزیون به ایران

فکر راه َاندازی تلویزیون در ایران به سال 1335 بر می گردد. جوانی به نام "آقای کازرونی"، اهل اصفهان که از یک خانواده ثروتمند بود و در خارج از کشور کارگردانی سینما خوانده بود به این فکر افتاد که در ایران تلویزیون تاسیس کند و از این طریق یک منبع درآمد مطمئنی را برای خود ایجاد کند. حتی با شرکت های خارجی ای که فرستنده های تلویزیونی تولید می کردند وارد مذاکره شد اما این صحبت ها به نتیجه نرسید و توافقی انجام نشد.

 

اما تلاش برای واردکردن تلویزیون به ایران متوقف نشد و توسط افراد دیگری پی گرفته شد. در دهه 1330 ایجاد سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران مطرح شد، ولی عملی شدن این طرح تا سال ها به تعویق افتاد. تولید تصویر، آن هم به صورت چند ساعت در روز، کار چندان ساده ای نبود و نیازمند سرمایه خصوصی و هفتگی بود. به همین دلیل "حبیب الله ثابت پاسال"، سرمایه دار بخش خصوصی، تأسیس یک فرستنده تلویزیونی را به دولت وقت پیشنهاد داد و دولت نیز پیشنهاد او را پذیرفت و برای آن که کار جنبه قانونی داشته باشد، مجلس شورای ملی در تیر ماه سال 1337، ماده ای با چهار تبصره به تصویب رساند که به موجب آن، اجازه داده شد فرستنده تلویزیونی در تهران زیر پوشش وزارت پست و تلگراف و تلفن ایجاد شود.

 

این فرستنده تا پنج سال از پرداخت مالیات معاف بود و تمام برنامه های آن از مقررات اداره کل انتشارات پیروی می کرد. نخستین فرستنده تلویزیون ایران در ساعت 5 بعد از ظهر جمعه 11 مهر ماه سال 1337، اولین برنامه خود را پخش کرد. این فرستنده که تلویزیون ایران نامیده می شد در ابتدا هر روز، ازساعت 18 تا ساعت 22 برنامه داشت. 

 

حبیب الله ثابت در هنگام افتتاح تلویزیون در جعبه جادو ظاهر شد و گفت:

" ... و اما شما بینندگان و شنوندگان عزیز اگر وقتی قسمتی از برنامه را مطابق سلیقه خود نیافتید با در نظر گرفتن اشکالات و این نکته مهم که ذوق و سلیقه ها مختلف است بر ما ببخشید. به علاوه از شما تمنا داریم که ما را در اجرای این خدمت یاری کنید و نه تنها معایب و نقایص را گوشزد فرمایید بلکه ما را از آنچه برای بهبود و تکمیل برنامه ها به نظرتان می رسد کتبا یا شفا ها برخوردار و قرین امتنان نمایید. ما برای این گونه پیشنهاد ها جوائزی ترتیب خواهیم داد که در آینده به اطلاع  شما خواهد رسید..."

 

روزنامه اطلاعات در یادداشتی دو روز بعد از افتتاح فرستنده تلویزیون، این اتفاق را یک جهش اجتماعی در ایران خواند و نوشت:

 «... صرفنظر از اختراعات وحشت انگیز جنگی، هنوز تلویزیون آخرین و جدید ترین اختراعی است که علم و تمدن انسانی به آن دست یافته... تلویزیون تنها وسیله تفریح و تفنن نیست بلکه در درجه اول از حساس ترین وسایل ارتباطی بوده و در تمام کشورهایی که از آن بهره مندند مورد استفاده آموزشی و هنری قرار می گیرد.

 

با کثرت گرفتاری هایی که در زندگی جدید برای انسان ها به وجود آمده است زمان آنقدر کوتاه به نظر می رسد که می توان گفت دیگر ظرفیت در بر گرفتن تمام کار ها را ندارد و باید بسیاری از کار ها را در ضمن کار دیگر انجام داد. کارگری که ضمن کار در کارخانه فیلم تماشا می کند و یا سخنان یک شخصیت علمی و اجتماعی را که در اطاق خود سخن می گوید می شنود و خود او را هم می بیند، چندین کار را در آن واحد انجام می دهد، زن خانه داری که ضمن پرستاری کودک و انجام کارهای خانه خود از حضور در یک جلسه سخنرانی و یا مصاحبه مطبوعاتی محروم نمی شود از وقت خود چندین استفاده به عمل می آورد که اکنون با داشتن تلویزیون این قبیل استفاده ها برای مردم کشور ما نیز میسر و ممکن می شود..."

 

هم اکنون و پس از گذشت شش دهه از ورود تلویزیون به ایران ، بیش از 50 شبکه داخلی و برون مرزی تلویزیونی در ایران تولید برنامه کرده و در تمامی نقاط ایران قابل دریافتند. این مسئله به معنای رشد کمی شگفت انگیز در تعداد شبکه های تلویزیونی در ایران و گسترش خیره کننده تلویزیون و برنامه های تلویزیونی در این کشور است.

 

بدین ترتیب ملاحظه می گردد که این وسیله جدید با استقبال خوبی در ایران مواجه شد و مطبوعات آنرا وسیله ای برای جهش اجتماعی و فرهنگی و تقویت فرهنگ عمومی و دانش و معلومات مردم در زمینه های مختلف می دانستند. تلویزیون ایران در ابتدا به صورت کاملاً خصوصی اداره و هزینه های آن از آگهی های تبلیغاتی تأمین می شد. ایستگاه فرستنده تلویزیونی پس از یک سال فعالیت، برنامه های روزانه خود را در تهران به پنج ساعت افزایش داد و درسال 1340، فرستنده دیگری در آبادان و یک فرستنده تقویتی در اهواز تأسیس کرد.

 

در تاریخ ششم تیر ماه سال 1346 مجلس شورای ملی لایحه دولت درباره تشکیل سازمان تلویزیون ملی ایران را - که قبلاً به تصویب مجلس شورای ملی رسیده و مجلس سنا در آن اصلاحاتی کرده بود - مجدداً مورد شور قرار داد و به تصویب رساند.

 

سرانجام پس از تصویب طرح ایجاد "تلویزیون ملی ایران"، یک ایستگاه کوچک به وجود آمد و با امکاناتی ساده پخش برنامه های آزمایشی را از سال 1345 آغاز کرد. امکانات فنی تلویزیون در آن زمان به یک استودیو، سه دوربین و دو دستگاه ضبط مغناطیسی محدود می شد و از آنجا که فرستنده تلویزیون ایران با سیستم 525 خطی آمریکایی کار می کرد و سیستم تلویزیون ملی 625 خطی اروپایی بود، تلویزیون ملی با نصب یک فرستنده دو کیلو واتی با سیستم 525 خطی بر بالای ساختمان هتل هیلتون، امکان استفاده از این شبکه را برای همه دارندگان تلویزیون با سیستم های مختلف، امکان پذیر  کرد.

 

مدتی کمتر از دو سال از تاسیس تلویزیون ملی نمی گذشت که در 17 مرداد 1347 نخستین مرکز شهرستانی تلویزیون ملی در ارومیه گشایش یافت و چندی بعد مرکز تلویزیونی بندرعباس به کار افتاد. مراکز تلویزیونی به تدریج یکی بعد از دیگری در شهرهای مختلف شروع به فعالیت کردند و پیام های سیاسی، فرهنگی و تفریحی را طبق ماموریت هایی که برنامه ریزان حکومت تعیین کرده بودند، به قشرهای وسیع تری از مردم رساندند.

 

هم اکنون و پس از گذشت شش دهه از ورود تلویزیون به ایران ، بیش از 50 شبکه داخلی و برون مرزی تلویزیونی در ایران تولید برنامه کرده و در تمامی نقاط ایران قابل دریافتند. این  مسئله به معنای رشد کمی شگفت انگیز در تعداد شبکه های تلویزیونی در ایران و گسترش خیره کننده تلویزیون و برنامه های تلویزیونی در این کشور است، اما باید دید به موازات گسترش کمی در برنامه های تلویزیونی در ایران، آیا کیفیت این برنامه ها نیز به سمت بهترشدن حرکت کرده است؟

درباره ما
برای من سولماز شریفی « زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست مهربانی هست سیب هست ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید كرد» هست . به توسوگند سایتی است سرگرم کننده ، آموزنده ، شاد و .....دوست من ، با نظرها ،پیشنهادها وانتقادهای خود، همراهم باشید . باسپاس کارشناس ارشدادبیات فارسی وادبیات کودک ونوجوان وادبیات تطبیقی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرشما بازدید کننده عزیز ، درباره محتویات ومطالب ارسالی سایت به توسوگند چیست ؟
    به تو سوگند

    خوش است درد که باشد امید درمانش

    دراز نیست بیابان که هست پایانش

    نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست

    که جان سپر نکنی پیش تیربارانش

    عدیم را که تمنای بوستان باشد

    ضرورت است تحمل ز بوستانبانش

    وصال جان جهان یافتن حرامش باد

    که التفات بود بر جهان و بر جانش


    تابستان

    این طرف تر

    در خیابان گنجشکی افتاده بی غذا

    فصل تابستان است

    می نویسم شعری

    از زبان سهراب

    و خدایی که در این نزدیکی است ...

    آمار سایت
  • کل مطالب : 321
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 87
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 107
  • باردید دیروز : 133
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 107
  • بازدید ماه : 316
  • بازدید سال : 12,316
  • بازدید کلی : 56,475