close
تبلیغات در اینترنت
اشعار شبهای قدر

تبلیغات

به تو سوگند

    خوش است درد که باشد امید درمانش

    دراز نیست بیابان که هست پایانش

    نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست

    که جان سپر نکنی پیش تیربارانش

    عدیم را که تمنای بوستان باشد

    ضرورت است تحمل ز بوستانبانش

    وصال جان جهان یافتن حرامش باد

    که التفات بود بر جهان و بر جانش


بهار

    زندگـی ، فهم نفهمیدن‌هاست
    آسمان،نور،خدا،عشق،سعادت،

    با ماست

    در نبندیم به نور!
    در نبندیم به آرامش پرمهر نسیم
    زندگی رسم پذیرایی از تقدیر است
    وزن خوشبختی من،
    وزن رضایتمندیست !

    "سهراب سپهری"

درباره ما

    به تو سوگند
    برای من سولماز شریفی « زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست مهربانی هست سیب هست ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید كرد» هست . به توسوگند سایتی است سرگرم کننده ، آموزنده ، شاد و .....دوست من ، با نظرها ،پیشنهادها وانتقادهای خود، همراهم باشید . باسپاس کارشناس ارشدادبیات فارسی وادبیات کودک ونوجوان وادبیات تطبیقی

تبلیغات

    Rozblog.com رز بلاگ - متفاوت ترين سرويس سایت ساز

ورود کاربران

عضويت سريع

    نام کاربری :
    رمز عبور :
    تکرار رمز :
    ایمیل :
    نام اصلی :
    کد امنیتی : * کد امنیتیبارگزاری مجدد

نظرسنجي

    نظرشما بازدید کننده عزیز ، درباره محتویات ومطالب ارسالی سایت به توسوگند چیست ؟





آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 241
    کل نظرات کل نظرات : 7
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 0
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 0

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 13
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 70
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
    آي پي امروز آي پي امروز : 3
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 13
    بازدید هفته بازدید هفته : 157
    بازدید ماه بازدید ماه : 550
    بازدید سال بازدید سال : 669
    بازدید کلی بازدید کلی : 8,705

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 66.249.66.152
    مرورگر مرورگر : Netscape 5.0
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز : چهارشنبه 16 خرداد 1397

اشعار شبهای قدر

 

 شعر شبهای قدر

 

فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی

بنده همان بنده ، خدا مثل همیشه

از ما توسل از تو لطف و دست گیری

آقا همان آقا ، گدا مثل همیشه

 

ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی

مثل همیشه باز هم ستار بودی

چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد

 ممنون از اینکه باز با ما یار بودی

 

با این گناهانی که من انجام دادم

باور نمیکردم که دستم را بگیری

تو آن قدر لطف و کرامت پیشه ای که

روزی هزاران بار توبه میپذیری

 

جا مانده بودم تو مرا اینجا رساندی

من خواب بودم تو مرا بیدار کردی

 وقتی سحر های مناجاتت نبودم

 آن شب به جای من ، تو استغفار کردی

 

آن قدر خوبی ِ مرا گفتی به مردم

آنقدر که حتی خودم هم باورم شد

 آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار

این مهربانی های تو دردسرم شد

 

هر چند از دست خودم دل گیرم اما

 احساس دلتنگی در این شب ها نکردم

سوگند بر سجاده خانوم رقیه(س)

 من مهربان تر از خودت پیدا نکردم

 

در را به روی ما گنه کاران نبندید

ما هم دلی داریم گرچه رو سیاهیم

گفتند اینجا بار عصیان میپذیرند

دیدیم بیش از عالمی غرق گناهیم

علی اکبر لطیفیان

 

شعر شبهای قدر, شعر شب قدر

اشعار شبهای قدر

 

قبل از آنکه بنویسند جزای همه را

 می سپارند به تو قدر و قضای همه را

 

شب قدر است ولی قدر نمی دانیمت

که تو باید بدهی اجر و سزای همه را

 

ما برای فرجت آمده ایم امشب، کاش

به اجابت برسانند دعای همه را

 

 هر چه از دامن تو دور شود دستی باز

می کشاند وسط احسان تو پای همه را

 

ای گل فاطمه! یابن الحسن! آقاجانم!

بشنو داد همه را بشنو صدای همه را

 

 کربلایی؟ نجفی؟ سامره ای؟ یا مشهد؟

هر کجا هستی خالی کن جای همه را

 

 زائران حرم جد تو را می بخشند

امشب آقا بده پس کرب و بلای همه را

محمد بیابانی

 

نوحه شب قدر

 

الهی به این بنده فرصت بده

به توفیق بر نفس رخصت بده

 

الهی کمیلی ابوحمزه ای

مرا با مناجات عادت بده

 

شب چارمی بازهم آمدم

خودت روز محشر شهادت بده

 

عوض کن مزاج مرا با دعا

به من حس سبز عبادت بده

 

سر سفره ات زاهدان سائلند

به این هم نشینی سعادت بده

 

اگر اوج انسانیت بندگی ست

به آزادی من اسارت بده

 

...چه می خواهی از من سر و دست و پا

بهایت چقدر است قیمت بده

 

تو که هر قدر داشتی داده ای

مرا با خودم آشتی داده ای

 

مرا عفو کن تا کمیلت شوم

ز خود بگذرم باب میلت شوم

 

نبینم خودم را خدایی شوم

شب چارمی کربلایی شوم

 

شبیه مظاهر حبیب آمده

پر از عطر خوش بوی سیب آمده

 

حسین امشب آمد به بالین من

برای مریضت طبیب آمده

 

سراغ من خسته انگار که

غریبانه حس غریب آمده

 

کنون وقت گریه است زینب بیا

به گودال آن نانجیب آمده

 

گلی را که گم کرده ای روی نیزه

بمیرم که شیب الخضیب آمده

 

تمام وجودم همین مطلب است

که امشب خدا ضامنم زینب است

 


تاریخ ارسال پست: یکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت: 22:39
برچسب ها : ,,,

مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب


نام
ایمیل (منتشر نمی‌شود) (لازم)
وبسایت
:) :( ;) :D ;)) :X :? :P :* =(( :O @};- :B /:) :S
نظر خصوصی
مشخصات شما ذخیره شود ؟ [حذف مشخصات] [شکلک ها]
کد امنیتی